جدول جو
جدول جو

معنی خیل بان - جستجوی لغت در جدول جو

خیل بان(خَ /خِ)
حافظ خیل و اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیلبان
تصویر پیلبان
فیلبان، نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلوان، برای مثال دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانه ای در خورد پیل (سعدی - ۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلبان
تصویر فیلبان
نگهبان پیل، کسی که بر پشت فیل می نشیند و فیل را می راند، پیلبان، پیلوان
فرهنگ فارسی عمید
کسی که همواره در عالم خیال سیر می کند و هر کاری را در عالم خیال انجام می دهد و به مرحلۀ عمل نمی رساند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
آنکه بنگریستن خال پوست بدن فال گوید مثل فال بین و کف بین، حازی
لغت نامه دهخدا
در بازی فوتبال، دروازه بان را گویند
لغت نامه دهخدا
پیل بار، (فرهنگ فارسی معین)، پیلوار، باری که یک فیل بتواند حمل کند، رجوع به پیلوار شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
ابری که مانند سیل آب میریزد. (ناظم الاطباء). آنچه مانند سیل آب ریزد. بسیارآب:
سگ دیوانه پاسبانم شد
خوابم از چشم سیل ران برخاست.
خاقانی.
طوفان شود آشکار کز خون
شمشیر تو سیل ران ببینم.
خاقانی.
در ماتم تو گشت مرا چشم سیل ران
مانند دیدۀ گهر و چشمۀسنان.
درویش واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیلوار، بار یک پیل، آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد، کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار، (آنندراج) :
در پیلبار از تو مقصود نیست
که پیل تو چون پیل محمود نیست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف) :
بازیچۀ لعبت خیالت
زین چشم خیال بازگشتم.
سیدحسن غزنوی.
در پردۀ دل آمد دامن کشان خیالش
جان شد خیال بازی در پردۀ وصالش.
خاقانی.
به تبسم نهانی که زده بگریۀ من
مژۀ خیال بازم چه گهر که سفته امشب.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال گونه. همانند خیال. چون خیال:
در آینۀ خیالت از خود
جز موی خیال سان مبینام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ لَ / لِ)
هر یک ازپاروزنان قایق یا کشتی خرد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
خیال پرور. خیال باز. بر بال خیال سوارشونده. (یادداشت مؤلف). آنکه بنای کارهای وی از روی هوا و هوس است و واقعیت ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
فرماندۀ لشکر.
چه خوش گفت بکتاش با خیل باش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
تخمی که بر روی نان پاشند مثل سیاه دانه و تخم ریحان و خشخاش و امثال آن. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (آنندراج) ، سوختگی های آتش که بر روی نان بهم رسد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز که در 63 هزارگزی جنوب خاور اردکان و یک هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا در جلگه واقع است، ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 118 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و برنج و چغندر و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
راه گشاده و هموار در شهر که مردم و وسائل نقلیه در آن رفت و آمد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلبان
تصویر فیلبان
پیلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بان
تصویر پیل بان
نگخبان فیل، فیل بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل باز
تصویر میل باز
کسی که میل بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر بان
تصویر شیر بان
محافظ اسد نگهبان شیر
فرهنگ لغت هوشیار
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال باف
تصویر خیال باف
آنکه امور را در خیال انجام دهد و بمرحله تحقق نرساند خیال اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیل تاش
تصویر خیل تاش
یپهدار، بنده (غلام)، همگروه
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پیل مراقبت کند نگهبان فیل کسی که بر سر فیل نشیند و با کجک او را براند فیلبان: مسعود پیلبانرا سیاست فرود اما چه سود. پیلبان را روزی اندر خدمت پیلان بود بندگان را روزی اندر خدمت شاه زمین. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلباش
تصویر خیلباش
فرمانده خیل فرمانده سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلبان
تصویر پیلبان
فیلبان، آن که از پیل مراقبت کند، نگهبان فیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیابان
تصویر خیابان
جاده، راه عریض و هموار در شهر که مردم از آن عبور کنند و اطراف آن مغازه یا خانه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل بار
تصویر پیل بار
پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیم بان
تصویر تیم بان
کاروانسرادار
فرهنگ فارسی معین
پندارباف، خیال اندیش، خیال بند، خیال پرداز
متضاد: واقع بین، واقعیت گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ورم شکم، نفخ
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ی جو، مزرعه قصیل
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه ی گلی، تلار
فرهنگ گویش مازندرانی